روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید:
چرا مرا دوست داری ؟ چرا عاشقم هستی …؟

پسر گفت: نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم
دختر گفت: وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه
می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت : دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت:اثبات ! ؟ نه من فقط دلیل عشقت را می خوام . شوهر دوستم
به راحتی علت دوست داشتنش را برایش توضیح می دهد اما تو
نمی توانی این کار را بکنی
پسر گفت:خوب من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی وصدایت گیراست
چون جذاب و دوست داشتنی هستی چون باملاحظه و بافکر هستی
چون به من توجه و محبت می کنی . تو را به خاطر لبخندت
به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم …
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد . چند روز بعد دختر تصادف کرد و
به کما رفت.پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت. نامه بدین شرح بود :

عزیز دلم تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم ولی اکنون دیگر
حرف نمی زنی پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
دوستت دارم چون به من توجه و محبت می کنی ولی اکنون قادر به
محبت کردن به من نیستی پس نمی توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم .آیا اکنون
می توانی بخندی؟می توانی هیچ حرکتی بکنی؟ پس دوستت ندارم …
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمان هایی مثل الان هیچ
دلیلی برای دوست داشتنت ندارم آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دارد ؟
نه هرگز…

و من هنوز دوستت دارم …